تنها زمانی که پیاده روی کرده ام اندیشیده ام وجود داشته ام زندگی کرده ام
در این مقاله می خوانید:
NatureMount: نشریه معتبر “فلسفه” آخرین ویژهنامه خود “راهپیمایی” را به ارتباط میان راه رفتن و توانمندی در اندیشیدن اختصاص داده و از دید روانشناسی و فلسفه به این موضوع پرداخته است. در این نوشته نگاه گذرایی به این ویژهنامه افکندهایم. در ادامه بخشی از کتاب ژان ژاک روسو در باره پیاده روی را آورده ایم.
اندرز فیلسوفان: با پیاده روی مغز خود را توانمند کنید
کسانی که قدم می زنند بیشتر می بینند, طولانی تر زندگی می کنند و بهتر فکر می کنند. این دیدگاهی است که فلاسفه قدیمی با محققان امروزی در زمینه شناخت مغز به اشتراک گذاشته اند.
در واقع فکر کردن در راه رفتن و فکر کردن در مورد راه رفتن مانند یک رشته به هم پیوسته در تاریخ فلسفه و ادبیات است.
بسیاری از شاعران و اندیشمندان با پیاده روی و پرسه زدن و فکر کردن حین پیاده روی و قدرانی روزانه در جنگل ها یا شهرها ایده های جدید بدست می آورند.
تاریخ فلسفه به نوعی با راه رفتن همگام و همراه بوده است. مکتب مشائیون یا همان روندگان که نسبت آن به ارسطو میرسد گواه این ادعا است.
کورت بایِرتس استاد فلسفه در دانشگاه مونستِر در غرب آلمان، کتاب مفصلی درباره “راه رفتن سرپا، تاریخ انسانشناختی اندیشه” نوشته و در آن به “پیوند تنگاتنگ رفتن و اندیشیدن” پرداخته است. او در گفتگو با کاترین نیومارک سردبیر ویژهنامه یادشده میگوید:
«فیلسوفان دوره باستان ستارهها و اجرام آسمانی را جزو خدایان میدانستند و میگفتند که آدم از یک بخش فرودین پست زمینی یعنی تن و یک بخش فرازین آسمانی یعنی سر تشکیل شده و به همین دلیل انسان سرپا راه میرود تا به آسمان و خدایان نزدیکتر باشد”.
بایِرتس در ادامه میگوید که فیلسوفان به ویژه اندیشمندان روزگار نوین ما پیاده روی و اندیشیدن را جدا از یکدیگر نمیدانند و حتا شوپِنهاور که راه رفتن را “تعویق سقوط” میداند، بر این کار پا میفشارد.
مارتین دورو یکی از نویسندگان ویژهنامه در نوشتار خود به گذرگاههای فیلسوفان و پژوهشگرانی اشاره دارد که پیادهروی را از الزامهای روزانه خود شمردهاند: میگویند ایمانوئل کانت فقط دو بار در زندگ پیادهروی روزانه خود را قطع کرد: یکبار برای آگاهی یافتن از اوضاع انقلاب کبیر فرانسه و بار دیگر برای خواندن کتاب اِمیل اثر ژان ژاک روسو. امروزه مسیر پیادهروی کانت در زادگاه او کونیگسبرگ یا کالینینگراد امروزی به افتخار او “کوی فلسفه” نامگذاری شده است.
کلو ریپِرت نویسنده دیگر ویژهنامه به راهپیمایان پژوهشی، سیاسی و مذهبی اشاره کرده و از مهاتما گاندی و مارتینلوتِر کینگ یاد میکند که در سخنرانی تاریخی خود در سال ۱۹۶۳ در واشینگتن علیه نژادپرستی گفت:
«ما به هر رنگی که باشیم، باید با هم راهپیمایی کنیم. ما نمیتوانیم تنها برویم و همچنان که میرویم باید اقرار کنیم که به راه خود ادامه میدهیم و نمیتوانیم بازگردیم».
ریپِرت همچنین به راهپیمایی عظیم مائو تسه دون در سال ۱۹۳۴ اشاره میکند که یکصد هزار تن را به دنبال خود کشاند. این راهپیمایی را سرآغاز نظام کمونیستی در جمهوری خلق چین دانستهاند.
تأثیر پیادهروی در توانمندسازی مغز
در بخش دیگری از این ویژهنامه پرفسور گِرد کِمپِرمان، استاد بنام رشته مغز و اعصاب در دانشگاه درِسدِن، درباره تأثیر پیادهروی در توانمندسازی مغز گفتگو کرده است.
کاترین نیومارک از آقای کِمپِرمان میپرسد:
“فیلسوفان از دوران باستان تا کنون بر این باور بودهاند که راه رفتن قدرت اندیشیدن را تقویت میکند. پژوهشگران امروزین در این باره چه میگویند؟
کِمپِرمان: «نخست اینکه پرداختن به موضوع راه رفتن و اندیشیدن یا لااقل حرکت و آموزش به فیلسوفان و پژوهشگران محدود نمیشود. کافیست نگاهی به روشها و روند کار هنرپیشگانی بیندازیم که نقشهاشان را حین قدم زدن از بر میکنند یا دانشآموزانی که در حال راه رفتن زبان یاد میگیرند.
امروزه کارشناسان مغز و اعصاب پی بردهاند که بخش هیپوکامپوس مغز یعنی همان بخشی که به هدایت حافظه بلندمدت مربوط میشود، در برابر ریتم واکنش مثبت نشان میدهد.»
نیومارک: «یعنی ریتم چه موسیقایی باشد چه قدم زدن سریع، به تمرکز حواس کمک میکند؟»
کِمپِرمان: «بله. البته بیش از آن که تمرکز باشد، تقویت توان یادگیری است. شما کارکرد کامپیوتر را هم که در نظر بگیرید، قضیه همین طور است. ریتم، میزان و فرِکانس در کامپیوتر هم مطرح است. میدانید که کامپیوترها هم در انجام محاسبات، سرعت یا بهتر بگوییم فرِکانس خاصی دارند. کار مغز بیشباهت به رایانه نیست.
به این ترتیب پیاده روی هم ریتم به معنای موسیقایی آن است و هم کارکردهایی را در مغز تقویت میکند».
نیومارک: «منظور شما به طور کلی حرکت است یا واقعا ریتم؟»
کِمپِرمان: «دقیقا ریتم. آزمایشهای کامپیوتری مغز و اعصاب نشان میدهند که حرکت منظم و به قاعده اگر با سرعت مشخصی انجام شود، توانهایی در مغز را تقویت میکند که در درجه نخست به بخش حافظه بلندمدت مربوط میشوند. یادمان باشد که اصولا موجودات زنده بیحرکت مثل گیاهان سیستم عصبی ندارند و سیستم عصبی آغاز پدید آمدن مغز و فکر است.»
پروفسور کِمپِرمان در سخنان خود به این نتیجه میرسد که چون مغز در پیوند با حرکت پدید آمده است پس باید راهپیمایی و پیاده روی، تأثیر مثبت زیادی در توانمندسازی آن داشته باشد.»
این استاد دانشگاه تمرکز در حالت نشسته را همیشه درست نمیداند و تأکید میکند که دانشآموزان تنها با ورزش میتوانند بازده حافظه و سطح هوش خود را بالا ببرند.
از پیادهروی که حرف میزنم، از چه حرف میزنم/ژان ژاک روسو
هرگز بیش از ایامی که به تنهایی و با پای پیاده سفر کرده ام نه اندیشیده ام، نه و جود داشته ام، نه زندگی کرده ام و نه به عبارتی خودم بوده ام .
در پیاده روی چیزی هست که به اندیشه هایم جان می دهد و آنها را بر می انگیزد.
هنگامی که در جایی ساکن هستم کم وبیش توان اندیشیدن را از دست می دهم . باید جسمم در حرکت باشد تا روحم را به حرکت در آورد.
دیدن دشت و صحرا ، توالی چشم اندازهای دلکش ، هوای آزاد ، اشتهای باز ، سلامت کاملی که با پیاده روی به دست می آورم ، آزادی عملی که در مهمانخانه ها دارم ، دور بودن از هر آنچه بدان احساس تعلق کنم، و از هر آنچه وضعیتم را یاد آور شود، همه اینها روحم را از قید و بند ها رها می سازد. به من جسارتی عظیم برای اندیشیدن می بخشد.
می توان گفت که مرا در بیکرانی موجودات می افکند تا آنها را با یکدیگر پیوند بدهم ، برگزینم ، و بی هیچ مزاحمت و ترسی به دلخواه خود تصاحب کنم .
سراسر طبیعت را فرامانروایانه در اختیار می گیرم . جان سرگردانم که از شی ئی به سوی شی ئی دیگر روان است ، به هر آنچه خوشایندش باشد می پیوندد، با آن یکی می شود ، تصاویری دلفریب در پیرامون خود گرد می آورد و از احساساتی شیرین سر مست می شود.
اگر برای ثابت نگاه داشتنشان به ترسیم آنها در درون خود سرگرم شوم ، وه که چه نیرویی با قلم مویم ، چه طراوتی با رنگ هایم ، و چه قدرتی با بیانم بدان خواهم داد!
می گویند همه اینها در آثارم یافت می شود ، هر چند آنها را در سال هایی نوشته ام که زندگی ام رو به نشیب داشت. به ! اگر آثاری را که در عنوان جوانی پدید آورده ام، آنهایی را که در طی سفر هایم نوشته ام، و آنهایی را که در ذهن داشته ام اما هر گز ننوشته ام می دیدید … خواهید گفت: چرا آنها را ننوشته ای ؟
در پاسخ خواهم گفت: چرا بنویسم؟ چرا لطف لذت کنونی را با گفتن اینکه لذت برده ام، از میان ببرم؟
زمانی که در آسمان سیر می کردم ، خوانندگان ، طرفداران ، و سراسر زمین برایم چه اهمیتی داشتند؟ وانگهی مگر با خود کاغذ و قلم برده بودم؟
اگر به اینها فکر کرده بودم، هیچ چیزی به ذهنم نمی امد . پیش بینی نمی کردم که اندیشه هایی خواهم داشت . اندیشه ها آن گاه که خود می خواهند می آیند ، نه آن گاه که من می خواهم . یا اصلا نمی آیند و یا گروه گروه می ایند ، و با تعداد بی شمار و نیروی فراوانشان مرا از پای در می آورند .
اگر روزانه ده جلد کتاب می نوشتم ، کافی نبود . برای نوشتنشان وقت از کجا می آوردم ؟ وقتی که از راه می رسیدم ، جز به غذایی خوب به چیزی فکر نمی کردم و به هنگام عزیمت ، جز به راه رفتنی خوب . احساس می کردم که بهشتی تازه بیرون در انتظارم را می کشد . جز اینکه بروم و بیابمش ، به چیزی فکر نمی کردم.
منابع:
اعترافات/ ژان ژاک روسو / مهستی بحرینی